دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

سهم من از تو حتی خوابت هم نیست؟

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۷ ق.ظ

شاید به نظرتون مسخره بیاد اما امشب عاجزانه از حضرت عباس خواستم خواب بابام و ببینم. از آخرین باری که خواب بابام و دیدم خیلی می گذره. دلم برای دیدن صورت واقعی اش تنگ شده. ده ساله که من فقط عکسش رو دیدم با چندتا فیلمی که ثانیه به ثانیه اش رو حفظم. به خدا خواسته ی زیادی نیست فقط دلم می خواهد تو خواب بابام و ببینم و باهاش حرف بزنم. کاش حاجتم و بده.



+بابام گویا بچه بوده داشته می مرده و پدربزرگم دهه صفر روضه امام حسین نذر می کند برای تک پسرش و از اون به بعد هر سال روضه می گرفتن تا وقتی که در سن ١٨ سالگی بابام یتیم می شود و مسئولیت روضه های صفر می افته به عهده ی خودش. همیشه یادمه بابام حساسیت خاصی روی این روضه ها داشت. و خب مثل همه عاشق امام حسین بود و این بیت شعر رو همیشه می خواند و حالا هم بالای سنگ قبر این بیت شعر رو نوشتیم

هرآن کس که قدم زد در آستان حسین

عزیز هر دو جهان شد قسم به جان حسین



  • عارفه هستم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی