دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

دعواهامون دیگه استصحکاکی شده

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۵۶ ب.ظ

فکر می کردم هر چه قدر بزرگ تر شوم تنش های معمولی که با مامانم دارم کمتر می شوم. اما فعلا این چندماهه که دیگه سرکار نمی روم و بیشتر از قبل تو خانه ام فهمیدم این شکلی نیست. 

یعنی به این نتیجه رسیدم درحالتی موفق ترین رابطه رو با مامانم خواهم داشت که میزان خونه موندنم به حداقل کاهش پیدا کنه. 

نمی دونم چرا این طوری شده این چند هفته تقریبا هر روز سر چیزهای کوچیک و مسخره  دعوامون می شود و صداش می رود بالا و البته دروغ چرا متعاقبا منم صبوری نمی کنم و منم صدام می رود بالا بعد هم می گه صدات و ننداز تو سرت و منم می گم خودت داد زدی اول و آخرشم هرکی می رود یه سمتی فرداش درحالی که هنوز قبلی ها حل نشده دوباره این اتفاق می افته. 

مثلا همین چند دقیقه پیش فکر می کنید سر چه موضوعی همین روند تکرار شد؟

شب دختر خاله و پسرخاله ام می این خونه اشون با وجود کلی کار گفتم شام و کلا من درست می کنم یه لازانیا می گذارم با کیک مرغ شما برو به بقیه کارهایت برس. لیست چیزهایی که می خواهم و دادم بخره و خودش هم گفت اتفاقا گوشت چرخ کرده داریم. رفت خرید کرد اومد با هم دیگه جا دادیم بعد می گم گوشت چرخ کرده کجاست یه ذره مایه ماکارونی که دیشب ماکارونی درست کرده می ده می گه پیتزا درست کن نصفش از این گوشت بزن نصفش اون دوتا تیکه مرغی که برای کیک مرغ گذاشتی بیرون پیتزا مرغ درست کن:| می گم بیس کیک مرغ مرغه مرغ براش کم می اید اذیت نکن بگذار من خودم کارم و بکنم می گه نه خب این مایه ماکارونی باید تموم شود دوباره یکی من گفتم یکی مامانم اخر هم گفتم وقتی قرار من اشپزی کنم تو کار من دخالت نکن بسپر به من بعد هم گفت اصلا لازم نکرده کمک کنی. باز دوتا من گفتم دوتا اون و اومدم تو اتاق :| یعنی واقعا ما سر چنین موضوعی دعوامون شد؟ 

الانم دلم می سوزه کمر درد داره اذیت می شود خودش همه کار ها رو کنه اما غرورم نمی گذاره برم کمکش.


  • عارفه هستم

نظرات  (۷)

خب من چند ساله توی خونه هستم از بعد ول کردن کارم. اوایل خیلی درگیر بودم الان نه.
فقط کافیه بپذیری که دو تا نسل متفاوت با باورهای مختلف و ارزش های متفاوت هستید! اینجوری درگیری صفر می شه!!! مادرها باراومده فرهنگ صرفه جویی به هر شکلی هستند مادر منم یه وقتایی مایه ماکارونی اضافی رو میاره میگه بزن وسط پیراشکی ها . مادربزرگم یه درجه متفاوت تره و حتی دلش نمیاد غذای مونده و رو به فاسد شدن رو هم دور بریزه معتقده ما نداری و گرسنگی رو نچشیدیم که دو دستی به همون غذای مونده هم بچسبیم:)
پاسخ:
حالا فعلا که چندی صلح بر قراره
به مامانم گفتم احساس می کنم شدم مثل این مردها که بازنشسته می شون می مونن تو خونه همه اش با زنشون دعوا می کنند
بعد زنه می فرسته از خونه بیرون
منم باید همین کارو کنم :))))
مامان منم دقیقا برامده از همین فرهنگ با همین استدلال 

دختراااای بد !!!!!


اینو جمیعا گفتم به اونایی که قدر ماماناشونو نمیدونن یکی شم نانازم .
پاسخ:
می پذیرم 
باور کن ما همه امون جونمون به شما مامانا وصله ها فقط موقع عصبانیت بلد نیستیم ادم وار رفتار کنیم
سلام عارفه چقدر خوبه که مینویسی.همبشه میخونمت.
دقیقا یکی از مشکلات منم همینه دروغ چرا یه دغدغه ای شده واسم که فارغ تحصیل بشم و بیکارم تو خونه مشکلاتم باهاشون بیشتر میشه....

بعدم جالبه دو دقیقه بعد پشیمون میشم و کلی خودمو سرزنش میکنم بحث کردم.برای همین  دیگه سعی میکنم محل رو ترک کنم و ادامه ندم..
پاسخ:
منم همینم فافا جانم  منم اروم تر شدم ولی هنوز به مرحله ای نرسیدم که بتونم جلو خودم و بگیرم و محل و ترک کنم چارتا جمله می گم بعد می روم
  • امیر بهزادپور
  • حالا اگه ممکنه تعریف کنید، قول میدیم زیاد لِهتون نکنیم..:)
    پاسخ:
    حالا یه باری سر فرصت می گم :)
  • امیر بهزادپور
  • برای پدر و مادر از همه چی باید گذشت، غرور کوچکترین چیزیه که میشه نام برد.


    :)
    پاسخ:
    به خصوص اگه بگم مامانم چی کارا کرده الان همه اتون می زنین لهم می کنید که چرا قدر مامانت و نمی دونی
    باید رو کنترل عصبانیت ویژه کار کنم:(((
    آخ آخ آخ دخترووووووووووووو پاشو پاشو برو ماچش کن، بگو می خواهم کمکت کنم مامان :-)
    پاسخ:
    دلم نیمد که رفته خودم شام درست کردم :))اگه این کارو نمی کردم شب خوابم نمی برد از عذاب وجدان
    با مادر نمیشه مدارا نکرد...مادر با همه آدم های دیگه فرق داره...

    نهایتش اینه که اگر دلمون هم عادت به مدارا نکرد و رضا نداد، باز میشه شبیه خوردن داروی تلخ...ولی خدا حواسش هست...

    پاسخ:
    نه اشتباه نکن من وقتی صدام جلو مامانم می رود بالا یا دعوامون می شود حتی اگه حق باهام باشه دو دقیقه بعد پشیمونم
    مامانم برایم خیلی عزیزه خیلی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی