خدا پایم لغزیده تو دستم رو بگیر
چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۴ ب.ظ
دارم به وضوح صدای زنگ خطر رو می شنوم اما انگاری شدم همون عارفه ی خنگ اول دبیرستانی که می خواهد خودش رو به خریت بزنه.
چرا این طوری شدم؟
تو زندگی ام یک بار از پسری خوشم اومد از اون مدل دوست داشتن های یک دختر دبیرستانی که چند وقت بعدش که بهش فکر می کردم به جای یادآوری شکست عشقی بیشتر خنده ام می گرفت. از این مدل ها که پسر هیچ گوونه ربطی به من نداشت و اصلا یکبار هم ندیدمش و از طریق مسنجر بود. دیگه بعد از اون دور خودم یک حصار کشیدم و خط تعیین کردم و نگذاشتم پسری تو دلم جا باز کنه و حاضر نشدم وارد هیچ رابطه عاطفی شوم. تو دانشگاه خط قرمز هایم رو جدی تر گذاشتم چون پسر های اون جا رو بهشون بدهی پرو می شوند.
اما نمی دونم چرا الان این طوری شده؟
چرا یه پسری این قدر تو ذهنم بلد شده؟ چرا باید بهش فکر کنم. یعنی تازه شانس آوردم هی ترمز خودم رو می کشم.
و خنده داری ماجرا ربطی است که این قدر مسخره هی بهم پیدا می کنیم.
این که مثلا صاف سه تا کوچه پایین تر از ما زندگی می کنه
این که اونم فارغ التحصیل همون مدرسه ای است که من در دخترونه اش درس خواندم
و عجیب تر از همه این که پسر خاله ی من رو می شناسه و مدتی در همون جایی که من کار می کردم کار می کرده. جایی که اصلا معروف نیست اخه!
اه واقعا خجالت آوره که با این همه ادعا مثل دختر دبیرستانی ها نشستم و هی فکر می کنم منظورش از این حرف این بود منظورش از اون حرف اون بود.
خدا کنه فعالیت مشترکمون زود تموم شود بره پی کارش منم از این برزخ خلاص شوم. لعنتی تموم هم نمی شود اخه به این زودی.
چرا این طوری شدم؟
تو زندگی ام یک بار از پسری خوشم اومد از اون مدل دوست داشتن های یک دختر دبیرستانی که چند وقت بعدش که بهش فکر می کردم به جای یادآوری شکست عشقی بیشتر خنده ام می گرفت. از این مدل ها که پسر هیچ گوونه ربطی به من نداشت و اصلا یکبار هم ندیدمش و از طریق مسنجر بود. دیگه بعد از اون دور خودم یک حصار کشیدم و خط تعیین کردم و نگذاشتم پسری تو دلم جا باز کنه و حاضر نشدم وارد هیچ رابطه عاطفی شوم. تو دانشگاه خط قرمز هایم رو جدی تر گذاشتم چون پسر های اون جا رو بهشون بدهی پرو می شوند.
اما نمی دونم چرا الان این طوری شده؟
چرا یه پسری این قدر تو ذهنم بلد شده؟ چرا باید بهش فکر کنم. یعنی تازه شانس آوردم هی ترمز خودم رو می کشم.
و خنده داری ماجرا ربطی است که این قدر مسخره هی بهم پیدا می کنیم.
این که مثلا صاف سه تا کوچه پایین تر از ما زندگی می کنه
این که اونم فارغ التحصیل همون مدرسه ای است که من در دخترونه اش درس خواندم
و عجیب تر از همه این که پسر خاله ی من رو می شناسه و مدتی در همون جایی که من کار می کردم کار می کرده. جایی که اصلا معروف نیست اخه!
اه واقعا خجالت آوره که با این همه ادعا مثل دختر دبیرستانی ها نشستم و هی فکر می کنم منظورش از این حرف این بود منظورش از اون حرف اون بود.
خدا کنه فعالیت مشترکمون زود تموم شود بره پی کارش منم از این برزخ خلاص شوم. لعنتی تموم هم نمی شود اخه به این زودی.
- ۹۵/۰۹/۱۰