دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

خدا پایم لغزیده تو دستم رو بگیر

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۳۴ ب.ظ
دارم به وضوح صدای زنگ خطر رو می شنوم اما انگاری شدم همون عارفه ی خنگ اول دبیرستانی که می خواهد خودش رو به خریت بزنه.
چرا این طوری شدم؟
تو زندگی ام یک بار از پسری خوشم اومد از اون مدل دوست داشتن های یک دختر دبیرستانی که چند وقت بعدش که بهش فکر می کردم به جای یادآوری شکست عشقی بیشتر خنده ام می گرفت. از این مدل ها که پسر هیچ گوونه ربطی به من نداشت و اصلا یکبار هم ندیدمش و از طریق مسنجر بود. دیگه بعد از اون دور خودم یک حصار کشیدم و خط تعیین کردم و نگذاشتم پسری تو دلم جا باز کنه و حاضر نشدم وارد هیچ رابطه عاطفی شوم. تو دانشگاه خط قرمز هایم رو جدی تر گذاشتم چون پسر های اون جا رو بهشون بدهی پرو می شوند.
اما نمی دونم چرا الان این طوری شده؟
چرا یه پسری این قدر تو ذهنم بلد شده؟ چرا باید بهش فکر کنم. یعنی تازه شانس آوردم هی ترمز خودم رو می کشم.
و خنده داری ماجرا ربطی است که این قدر مسخره هی بهم پیدا می کنیم.
این که مثلا صاف سه تا کوچه پایین تر از ما زندگی می کنه
این که اونم فارغ التحصیل همون مدرسه ای است که من در دخترونه اش درس خواندم
و عجیب تر از همه این که پسر خاله ی من رو می شناسه و مدتی در همون جایی که من کار می کردم کار می کرده. جایی که اصلا معروف نیست اخه!
اه واقعا خجالت آوره که با این همه ادعا مثل دختر دبیرستانی ها نشستم و هی فکر می کنم منظورش از این حرف این بود منظورش از اون حرف اون بود.
خدا کنه فعالیت مشترکمون زود تموم شود بره پی کارش منم از این برزخ خلاص شوم. لعنتی تموم هم نمی شود اخه به این زودی.



  • عارفه هستم

نظرات  (۴)

سلام خوبی؟..
الان در چه حالی؟..بهتری؟..
مراقب باش..عشق و احساس مثل رانندگیه...اگه درست انجامش بدی و کنترل شده باشه...خیلی هم خوبه..وگرنه سخته بتونی ازش جون سالم بدر ببری
پاسخ:
فعلا که هیچی دارم در می روم ازش
برای امتحانامم گفتم یه ماه نمی ایم
می ترسم فرشاد از یه طرفه بودنش از اشتباه بودنش از خیلی چیزا
اما خیلی جنالمنه لعنتی اصلا
  • آسـوکـآ آآ
  • انشاالله که خیره . . .
    بذار پای بازی ذهن.

    مراقب نباشی ازش میبازی .

     
    پاسخ:
    اوهوم می دونم می دونم
    نمی خواهم اشتباه کنم
  • خمار مستی
  • هرچیزی رو جدی نگیری جدی میشه
    آخه بدبختی اینه که یه وقتایی مث الان شما یه چیزی رو جدی بگیری و جدی میشه! نمیدونم لزوما خوبه یا بد! ولی ممکنه اصلا اون چیزی که به ذهن شما خطور کرده به ذهن اون بنده خدا خطور نکرده باشه و جالبترش اینه که ممکنه دقیقا هم همه اینا از ذهن طرف گذشته باشه!
    شاید وقت خوندن فکر کنی که عجب کامنت مسخره ای گذاشته این خمار!!! ولی واقعا زندگی آدمها همینجوریه! 



    پاسخ:
    نه اتفاقا اصلا مزخرف نیست این برزخی که می گم دقیقا همینه
    یه موقع فکر می کنم اصلا اون ادم من و نمی بینه و دلیلی نداره از من خوشش بیاد
    چند ساعت بعد با دودم می گم فلان رفتارش پس چی بود 
    اصلا نمی دونم چرا  یهو این قدر  احمق شدم و دارم احساسی فکر می کنم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی