دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

درد دل بی تعارف

يكشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ق.ظ

می دونید چیه من یه دختر خیلی احساسی هستم و این رو بزرگ ترین نقطه ضعفم می دونم. اصلا برای همین وارد رابطه ای نشدم. می ترسیدم من بمانم و حوضم. من بمانم و غم عشق و افسردگی. برای همین رو به هیج کس ندادم و بر خلاف رفتار ذاتی ام مغرور و سگ بوم. اما اصلا نمی دونم چرا یهو از این آدم خوشم اومد اصلا چی شد که من احساس کردم چه آدم جذابیه. از کجا گذاشتم تو ذهنم رسوخ کنه؟ از کجا رفتارم باهاش تغییر کرد؟ از جدیتم کاسته شد؟

اما حالا دقیقا بدتر از این سرم آمده است . من ماندم و بلاتکلیفی. یک لحظه از حرف های و پیام هایش شادم و یک لحظه غمگین. یک لحظه فکر می کنم او هم بی میل نیست و یک لحظه فکر می کنم اصلا جایی در ذهن پر از مشغله ی او ندارم. اصلا شاید «او» ی دیگری در زندگی اش هست.

دست به دامن خدا شدم. نه این که التماس خدا کنم بهش برسم. هنوز به این مرحله از حماقت (از دید خودم) نرسیدم دست به دامن خدا شدم که حالم رو خوب کنه از بلاتکلیفی نجاتم بده یه نشون بهم بده که بدونم تکلیف خودم رو. دنبال یه نشونه ام. یه نشونه یه طناب که دستم رو بهش بند کنم.

  • عارفه هستم

نظرات  (۸)

میدونی چاره ی دیگه ای هم ندارم.کلا برخوردش خیلی بد بود باهام.
بعدم ته اش چیزی نیست.
اینارو خیلی این مدت با خودم تکرار میکنم ولی اخرش ها خیلی فکرهای مسخره به سراغم میاد.
  • آقای سر به هوا ...
  • عارفه عزیز ، دوست مهربون بلاگیم ممنونتم که همچیم هدیه قشنگی رو بهم دادی .
    خیلی زیبا بود و کلی خوشحال شدم ...
    یه دنیا ممنون ...
    پاسخ:
    خواهش می کنم رفیق
    همین که لبخند رو لبت اومد کافیه برایم همیشه خوشحال باشی 
    نه از من کلا خشک و خجالتیه..
    البته روز اخر  داشت یکم خوب میشدهاا ولی خوب من اون موقع داغ بودم نفهمیدم بعدم کلا ارتباط قطع شد و اینا...بعدم یه برخورد خیلی افتضاح:)
    پاسخ:
    بسپر به سرنوشت فافا بی خیالش شو بگذار همون جور که باید بشه می شود
  • آسـوکـآ آآ
  • امان از دست این آدمایی که تو لحظه اون بخش خالیه وجودتو که اصلن نمیدونستی خودت کجاستو پر می کنن . . .
    پاسخ:
    اوهوم فقط امیدوارم خیلی در من پیشرفت نکنه
    راستش اصلا دلم نمی خواهدش
    دلم می خواهد از شر این حس راحت شوم
    چقدر بد این حس
    امیدوارم خوب باشی
    پاسخ:
    ممنون
  • آقای سر به هوا ...
  • گاهی وقتا همین حس ترس خیلی کمک میکنه تا گمراه نشیم و به بیراهه نریم ...
    پاسخ:
    اما اگه با همین حس ترس اخر بیفتم تو چاه جی؟
    منم دو سه هفته اس درگیز چنین موضوعی ام اما طرف من یه ادم خیلی خشکیه و البته فعالیتمون باهم قطع شده و شاید چندماه دیگر بتونم ببینمش...
    خدا حالمون رو خوب کنه :(
    پاسخ:
    بدیش اینه طرف منم تقریبا خشکه اما با من نه!:/

  • هانی هستم
  • چه حس بدیه بلاتکلیفی...
    پاسخ:
    لعنتی حس افتضاحیه یعنی واقعا این که برکرده بگه من حالم از شما بهم می خوره رو ترجیح می دهم به این حالتم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی