زل آفتاب تو این گرما تو این ترافیک آشغالیه تهران هی دنده جا به جا کن و کلاژ بگیر و دامبی بزن رو ترمز و جلو هر کس نا کس وایسا و بوق و چراغ که چی؟ جون مادرت تجریش کار و بار داری دو هزارم بره تو جیب ما یا نه؟ بعد هم اخر شب
خسته و تِرکْمون می روی خبر مرگت سرت و می گذاری رو بالشت که باز صبح این زندگی سگی رو شروع کنی و برای دو لقمه نون و سفارشات سرکار سگ دو بزنی تا مفت مفت پول بی زبونی که یه قرون دو هزار رو هم گذاشتم رو بده به بتی و متی و کوفت و زهر مار برای میزامپیلی
می دونی دآش آخرشم پشت همین فرمون و سیگار به دست سرم و می گذارم زمین و فآتحه اونم که جوون و خوش بر و رو به چهل نکشیده دلبری ها و خر کردنش هایش برای یکی دیگه است. اما خب می دونی با این وجود دوستش دارم لعنتی رو
+ یک کلاس نوشتن خلاق می رفتم و اون بهمون این تکلیف ها رو یاد داده بود گاهی عکس می گیرم و برایش می نویسم.
++ این رو تو اینستام هم گذاشتم یکی از آشنایانم اومد و گفت چه عصبی و بد اموزی کلی براش توضیح دادم در مورد نوشته م باز گفت زندگی سگی و ... توجه به دین و اخرت رو زیر سوال برده نظر شما رو دوست دارم بدونم؟
- ۲ نظر
- ۲۹ مهر ۹۵ ، ۲۰:۲۸