دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


زل آفتاب تو این گرما تو این ترافیک آشغالیه تهران هی دنده جا به جا کن و کلاژ بگیر و دامبی بزن رو ترمز و  جلو هر کس نا کس وایسا و بوق و چراغ که چی؟ جون مادرت تجریش کار و بار داری دو هزارم بره تو جیب ما یا نه؟ بعد هم اخر شب 

خسته و تِرکْمون می روی خبر مرگت سرت و می گذاری رو بالشت که باز صبح این زندگی سگی رو شروع کنی  و برای دو لقمه نون و سفارشات سرکار سگ دو بزنی تا مفت مفت پول بی زبونی که یه قرون دو هزار رو هم گذاشتم رو بده به بتی و متی و کوفت و زهر مار برای میزامپیلی 

می دونی دآش آخرشم  پشت همین فرمون و سیگار به دست  سرم و می گذارم زمین  و فآتحه  اونم که جوون و خوش بر و  رو به چهل نکشیده  دلبری ها و خر کردنش هایش برای یکی دیگه است. اما خب می دونی با این وجود دوستش دارم لعنتی رو


+ یک کلاس نوشتن خلاق می رفتم و اون بهمون این تکلیف ها رو یاد داده بود گاهی عکس می گیرم و برایش می نویسم. 


++‏ این رو تو اینستام هم گذاشتم یکی از آشنایانم اومد و گفت چه عصبی و بد اموزی کلی براش توضیح دادم در مورد نوشته م باز گفت زندگی سگی و ... توجه به دین و اخرت رو زیر سوال برده نظر شما رو دوست دارم بدونم؟

  • عارفه هستم

روزنامه نگاری اصلا شغل پردرآمدی نیست

ببخشید اصلاح می کنم 

روزنامه نگاری اصلا شغل پر درآمدی نیست اگر بخواهی روزنامه نگار پاکی باشی نه جیره خور این و اون

روزنامه نگار حوزه ورزشی می شناسم که برای مصاحبه با یه فوتبالیست و نوشتن گزارش اول فیش واریزی ٥٠ میلیونی اش رو می گیرد بعد شروع به نوشتن می کند

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل 

و حساب روزنامه نگارهای سیاسی که دیگه جای خود دارد

این جناح اون جناحم نمی شناسه پر است از هر دو جناح!

امروز بهم پیشنهاد نوشتن یک گزارش مفصل حمایتی از یکی از آقایون شد

بهش می گم من اصلا موافق مواضع فلان آدم نیستم چرا باید چنین گزارشی بنویسم؟

بهم می گه این حرف های پوپولیستی رو نزن مهم نیست که اصلا موافق این آدم هستی یا نه این وسط دو میلیون گیر تو می آید. 

بهش می گم عمو اشتباه گرفتی من مثل تو این قدر خار و زبون نیستم به خاطر دو میلیون خودم و جیره خوار یکی کنم.

بد جوری بهم برخورده بود. 


+ با خودم فکر کردم الان که لنگ این پول ها نیستم نه گفتن هنر نیست باید دید وقتی محتاج بودم و دستم تنگ هم همین قدر به روزنامه نگاری پاک معتقد خواهم بود؟

  • عارفه هستم

امیرحسین ماشین میتسو بیشی داره و همیشه از ماشینش ناله می کند و تو نخ ماشین ها بهتر است و همیشه ماشینش رو با اون ها مقایسه می کند.

حامد سانتافه داره اما همیشه می گه ماشین مزخرفیه و من باید پشت لندکروز بشینم یه ماشین کت و گنده به درد من می خوره

علی BMWx4  داره و اونم از ماشینش راضی نیست و می گه اگه باباش یکم کمکش می کرد می تونست ماشین بهتری بخره.

به نظرم این آدم ها تا وقتی اخلاقشون همینه هیچ وقت احساس خوشبختی نخواهند کرد و بدبخت خواهند بود. خیلی ها هم تو کف ماشین این ها هستند و این چرخه ادامه داره. تا وقتی یاد نگیریم که از داشته هامون حتی ٢٠٦ یا پراید یا موتور امون لذت ببریم و تو کف چیز های بهتر از خودمون باشیم هیچ وقت احساس آرامش و خوشبختی نخواهیم کرد.

این رفتار اکثر پسرهاییه که می شناسم همیشه تو کف خونه و ماشین بهتر از خودشون هستن. این که تو دوست داشته باشی خونه ی بهتر داشته باشی بد نیست اتفاقا چیز مثبتیه و باعث پویایی زندگی می شود اما این که همیشه چشمت به بالاتر از خودت باشه و دیگه هزاران هزار دارایی که داری و بعضی ها حسرت همون رو می خورن به چشت نیاد رفتار اشتباه و چیپیه!

این مدلی نباشیم

  • عارفه هستم

از دست خودم لجی ام شدید

ده صبح با سحر (دختر دایی ام) خونه اشون قرار داشتم که بریم و با هم درس بخوانیم و احتمالا از اون ور بریم لواسون

عرضم به حضورتون که من تازه الان از رخت خواب بلند شدم.

و می خواهم تند تند کارامو بکنم و برم.

این که برنامه درسی می ریزم و نمی تونم بهش پایبند باشم خیلییی رو مخمه 

یه خرواااار درس دارم با فایل های صوتی که قرار است پیاده شود و تبدیل به جزوه ام بشود

  • عارفه هستم

شاید به نظرتون مسخره بیاد اما امشب عاجزانه از حضرت عباس خواستم خواب بابام و ببینم. از آخرین باری که خواب بابام و دیدم خیلی می گذره. دلم برای دیدن صورت واقعی اش تنگ شده. ده ساله که من فقط عکسش رو دیدم با چندتا فیلمی که ثانیه به ثانیه اش رو حفظم. به خدا خواسته ی زیادی نیست فقط دلم می خواهد تو خواب بابام و ببینم و باهاش حرف بزنم. کاش حاجتم و بده.



+بابام گویا بچه بوده داشته می مرده و پدربزرگم دهه صفر روضه امام حسین نذر می کند برای تک پسرش و از اون به بعد هر سال روضه می گرفتن تا وقتی که در سن ١٨ سالگی بابام یتیم می شود و مسئولیت روضه های صفر می افته به عهده ی خودش. همیشه یادمه بابام حساسیت خاصی روی این روضه ها داشت. و خب مثل همه عاشق امام حسین بود و این بیت شعر رو همیشه می خواند و حالا هم بالای سنگ قبر این بیت شعر رو نوشتیم

هرآن کس که قدم زد در آستان حسین

عزیز هر دو جهان شد قسم به جان حسین



  • عارفه هستم

نشستیم با مامانم داریم تلویزیون می بینیم 

مامانم می گه می دونی مهم ترین آرزویم چیه ؟

می گم آدم شدن ما سه تا؟

می گه نه بابا اونو که نا امید شدم 

می گم ازدواج کردنمون و بچه هامون؟

می گه نه بابا اونم همه اش زحمت هایش واسه منه 

می گم پس چی؟

می گه دلم می خواهد زنده باشم و سقوط اسرائیل و آل سعود و خودم با چشم ببینم.

چنین مامانی داریم ما:|


  • عارفه هستم

آخرهای شهریور با یه گروه جهادی به سمت روستاهای ایلام رفته بودیم. سر چم،پیاز آباد، داربید و پیامن  چهار روستایی که بودیم مرز بین کرمانشاه ایلام و لرستان است و چندان به آن جا رسیدگی نمی شود.

برعکس این که همه ایلام را تماماً سر سبز با درخت های سر به فلک کشیده بلوط تصور می کنند این روستاها با مشکل شدید آب رو به رو بود و در روز ٦ ساعت تنها آب داشتند. منطقه ای شبه کویریو خشک داشت برای همین کشاورزی هم نداشتند. 

برای  یک دختر شهری این یه تجربه ی فوق العاده ای بود. از اون تجربه ها که آدم رو تکون می دهد و به فکر فرو می بره.  اون جا هرکس وظیفه مشخصی داشت اما خب همه به هم کمک می کردن مثلا من برای عکاسی رفته بودم اما سه چهار تا دیگ شستم، برای ٧٠ نفر لوبیا پلو بار گذاشتم، کلا کشیدن غذا هم با من بود و  با بچه ها بازی هم کردم. وقتی برگشم عموما اولین سوالی که همه ازمون می پرسیدن این بودم که شماها چه کار می کردید؟

مردها برای خانه هایی که امسال دچار سیل شده 

ما یک گروه فرهنگی داشتیم که بچه های در ده سنی مختلف بازی و فعالیت های فرهنگی مختلفی انجام می دادن. دوتا پزشک برده بودیم برای معاینه اهالی، یکسری کلاس های احکام برگزار کردیم و برای خانم های اون جا کار آفرینی نمد دوزی، خیاطی و اصلاح یاد می دادیم. برای روز عرفه هم سمت راهیان نور غرب رفتیم. در ادامه گلچینی از عکس هایی که گرفتم رو می گذارم.

  • عارفه هستم
در این که فرهنگمون داره ما رو به کجاها می بره حرف زیاد است ولی الان بحثم نیست اما یه چیزهایی یه حرف هایی و یه رویدادهایی تو قشر مذهبی و به اسم مذهب که اتفاق می افته دیگه باید سرمون و بزنیم به دیوار .
نمونه اش مداحی های مسخره ایه که تو ایام محرم شاهدش هستیم.
آیا به نظرتون مسخره نیست طرف آهنگ «دریا اولین عشق مرا بردی ...» رو بر می دارد و روش مداحی می کنه؟ یا مثلا اهنگ «غیر معمولی» چاووشی رو؟
این قدر یعنی این آدم های معروف عرضه ندارن خودشون یه چیز سنگین مثل آدم آماده کنند برای این ایام؟
یا مثلا که چی یکی پس زمینه مداحی «حُسِ حُسِ » می گه؟
همه این ها بیشتر از آن که گرامی داشتن این ایام و امام حسین باشه بیشتر شباهت به مسخره کردن داره و دردآور این است که این ها همه طرفدار و مرید دارن. یعنی یه عده نادون هم دور این ها جمع می شون تا اون ها رو به شهوت شهرتشون برسونن.
من این روز ها اگر فرصتی پیش بیاد سخنرانی محمدعلی انصاری می روم که جلسه تفسر قرآن است و آخرش یک ربع از روی کتاب معتبر تاریخی، مقتل خوانی می کنه. اصلا مگه گریه دار تر از بیان تاریخ هست ؟


  • عارفه هستم