دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

می دونید چیه من یه دختر خیلی احساسی هستم و این رو بزرگ ترین نقطه ضعفم می دونم. اصلا برای همین وارد رابطه ای نشدم. می ترسیدم من بمانم و حوضم. من بمانم و غم عشق و افسردگی. برای همین رو به هیج کس ندادم و بر خلاف رفتار ذاتی ام مغرور و سگ بوم. اما اصلا نمی دونم چرا یهو از این آدم خوشم اومد اصلا چی شد که من احساس کردم چه آدم جذابیه. از کجا گذاشتم تو ذهنم رسوخ کنه؟ از کجا رفتارم باهاش تغییر کرد؟ از جدیتم کاسته شد؟

اما حالا دقیقا بدتر از این سرم آمده است . من ماندم و بلاتکلیفی. یک لحظه از حرف های و پیام هایش شادم و یک لحظه غمگین. یک لحظه فکر می کنم او هم بی میل نیست و یک لحظه فکر می کنم اصلا جایی در ذهن پر از مشغله ی او ندارم. اصلا شاید «او» ی دیگری در زندگی اش هست.

دست به دامن خدا شدم. نه این که التماس خدا کنم بهش برسم. هنوز به این مرحله از حماقت (از دید خودم) نرسیدم دست به دامن خدا شدم که حالم رو خوب کنه از بلاتکلیفی نجاتم بده یه نشون بهم بده که بدونم تکلیف خودم رو. دنبال یه نشونه ام. یه نشونه یه طناب که دستم رو بهش بند کنم.

  • عارفه هستم

به همون اندازه شلوغم و کار ریخته سرم اما کلا چهار روز ول گشتم و حوصله ندارم

فردام ارائه ای دارم که هیچی مطلب هنوز جمع نکردم


اصلا نه حالش و دارم نه تمرکز درس خواندن

  • عارفه هستم
همون بهتر که خدا نیستم
مثلا خیلی زور داره باز یه بنده ای کارش گیر می کنه دختر خوبی می شود نماز هایش خیلی درست می شود حرف گوش می کنه
با این وجود خدا همیشه هوامو داشته حتی اگه سلامم بی طمع نبوده باشه
  • عارفه هستم

دوست مامانم که دوران جنگ باهاش آشنا شده و ما خاله بهش می گیم تنها سردار زن ایران است

و یه ادم فوق العاده ایه و حسابی سرش شلوغه

امروز بهم پیام داد و روز دانشجو رو تبریک گفت

نمی دونم چرا ها اما از این پیامش خیلی ذوق کردم

بهش گفتم واقعا پز دادن داره خاله جان که شما به آدم روزش و تبریک بگین ها 

بهم گفت وروجک تو این زبون و نداشتی چی کار می کردی.

خلاصه من چنین شخصیت مهمی هستم برای خودم سردار مملکت خودش شخصا بهم پیام می دهد گفتم در جریان باشید:)))

  • عارفه هستم

از بچگی هر موقع یکی بهم می گفت چیزی هم هست که تو دوست نداشته باشی؟ یه جمله مسخره بود که می گفتم شیر، شلغم، لبو

البته چیز های دیگه بود اما بارز هایش اینا بود مثلا شیرین پلو و فلفل دلمه ای هم دوست ندارم. یا اشکنه که یه بار تو رو در وایسی مجبور به خوردنش شدم و داشتم بالا می آوردم.

چند روز پیش دختر خاله ام اصرار اصرار که لبو بخورم. لیمو و نمک ریخت روش و یه تیکه به زور چپوند تو حلقم راستش خیلی خوشمزه بود اصلا هم بد مزه نبود و من یادم نمی آید چرا دوست نداشتم این همه سال؟ و یه  بار که بابام به زور می خواست ماست و لبو بهم بده در رفتم و باهاش قهر کردم؟

امروز که مامانم لبو درست کرده بود و من با شوق برای خودم روش لیمو می چکوندم مامانم  گفت قدیمی ها می گفتن هر بیست سال که بگذره ذائقه آدم عوض می شود بی خود نمی گفتن معلومه بیست و رد کردی.

هیچی دیگه کوفتم شد اصلا .


  • عارفه هستم
دارم به وضوح صدای زنگ خطر رو می شنوم اما انگاری شدم همون عارفه ی خنگ اول دبیرستانی که می خواهد خودش رو به خریت بزنه.
چرا این طوری شدم؟
تو زندگی ام یک بار از پسری خوشم اومد از اون مدل دوست داشتن های یک دختر دبیرستانی که چند وقت بعدش که بهش فکر می کردم به جای یادآوری شکست عشقی بیشتر خنده ام می گرفت. از این مدل ها که پسر هیچ گوونه ربطی به من نداشت و اصلا یکبار هم ندیدمش و از طریق مسنجر بود. دیگه بعد از اون دور خودم یک حصار کشیدم و خط تعیین کردم و نگذاشتم پسری تو دلم جا باز کنه و حاضر نشدم وارد هیچ رابطه عاطفی شوم. تو دانشگاه خط قرمز هایم رو جدی تر گذاشتم چون پسر های اون جا رو بهشون بدهی پرو می شوند.
اما نمی دونم چرا الان این طوری شده؟
چرا یه پسری این قدر تو ذهنم بلد شده؟ چرا باید بهش فکر کنم. یعنی تازه شانس آوردم هی ترمز خودم رو می کشم.
و خنده داری ماجرا ربطی است که این قدر مسخره هی بهم پیدا می کنیم.
این که مثلا صاف سه تا کوچه پایین تر از ما زندگی می کنه
این که اونم فارغ التحصیل همون مدرسه ای است که من در دخترونه اش درس خواندم
و عجیب تر از همه این که پسر خاله ی من رو می شناسه و مدتی در همون جایی که من کار می کردم کار می کرده. جایی که اصلا معروف نیست اخه!
اه واقعا خجالت آوره که با این همه ادعا مثل دختر دبیرستانی ها نشستم و هی فکر می کنم منظورش از این حرف این بود منظورش از اون حرف اون بود.
خدا کنه فعالیت مشترکمون زود تموم شود بره پی کارش منم از این برزخ خلاص شوم. لعنتی تموم هم نمی شود اخه به این زودی.



  • عارفه هستم

یه ایده ی سخت و طولانی تو ذهنمه که  با هدف گذاری هایی که من کردم نمی دونم بتونم بدون اسیب رسوندن به هدف هایم برنامه ام رو خالی کنم و برایش جا باز کنم یا نه اما الحق ایده ی خوبیه

نمی خواهم احساسی تصمیم بگیرم

باید حسابی فکر کنم چون وقت یکی دیگه رو هم می گیرم

پروژه ی طولانی است واقعا اما اگه درست شود چی می شود

  • عارفه هستم
امروز حالم خیلی میزون نبود مامانم به زور بلندمون کرد و با خاله ام اینا که تو یه ساختمون هستیم رفتیم بالا پشت بوم و کلی برف بازی کردیم. حسابی سرحال شدم کلی عکس های توپ هم گرفتم.
بخشی از خوشیم رو باهاتون تقسیم می کنم
کلی عکس های خوب دیگه هم هست که چون چهره هامون معلومه نمی تونم بگذارم:)

+ باید بودین و می دیدین چطور مامانم و خاله ام برف بازی می کردن  برف بازی امروز سی سال جوونشون کرد


  • عارفه هستم

می دونی چیه عمیقا فکر می کنم هر کسی که تو، در زندگی اش هستی بسته به پرنگ بودن حضورت در زندگی آدم ها، آن ها خوش بخت تر می شوند. و من خیلی خیلی خوش بختم که تو رفیق ترینمی. خیلی خوش بختم که از وقتی چشم باز کردم تو بالاسرم بودی تا همین الان. تو خاص ترین و فوق العاده ترین دختری هستی می شناسم و دوست نداشتنت محاله.

این روز ها سر هردومون شلوغه دختر دایی جانم و تقصیر هیچ کدوممون هم نیست. کمتر از قبل پیشمی و این دست غم انگیزه روزگاره  اما همین که تو خلوت شبانه ام یادت می کنم، یاد خاطراتمون، یاد خنده هامون و یاد رفاقتمون باور کن همین هم حالم رو خوب می کنه. همین که وقتی می خواهد دلم بگیره به خودم می گم مگه چند نفر تو دنیا وجود دارن که دوستی مثل تو داشته باشند برایم کافیه که من رو خوشبخت ترین دختر دنیا کنه.

می دونی سحر یکی دیگه از خوشبختی های بودنت اینه من خیلی بیشتر از خودت از موفقیت هایت لذت می برم. بیشتر از تو ذوق می کنم وقتی پلاک دکتر داروساز رو مانتو ات می بینم. بیشتر از دایی جون بهت می بالم و همه جا این رو با افتخار می گم. بیشتر از مامانت برای آینده ات خیال بافی می کنم و برای روز ارائه تزت نقشه می کشم.

و این یک موهبت فوق العاده است که تو در لذت موفقیت یکی دیگر هم شریک باشی.

راستی بهانه ی این نوشته اومدن ماه آذر است.

می بینی امسال چه قدر باشکوه آذر شروع شده است؟

به با شکوهی تو.



+ دو هفته است ندیدمت دلم برات تنگ شده خب :(





  • عارفه هستم