دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

توی همیشه مسافر

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۵۰ ب.ظ


گاهی دلم می خواهد تویی باشی که سرم را روی شانه ات بگذارم و غم هایم را بگریم، مو پریشان کنم و سخت درآغوش کشیده شوم و بعد در یک چشم بهم زدنی دود شوی و بروی

نه بیشتر از این نمان برو

پیش از آن که دیر شود پیش از آن که دلبسته شوم 

من از دل بستن به مسافران و از انتظار بی پایان و کشیده شدن لاستیک هواپیما روی آسفالت و هر آن چیز که روزی تو را از من جدا می کند هراس دارم.


  • عارفه هستم

نظرات  (۵)

  • امیر بهزادپور
  • گاه باید مثل مسافر عاشق بود،
    عاشق رسیدن به انتها..
    لعنت به هرچی سفر بی پایانه!
    پاسخ:
    درد قصه همین جا است
    سفر های بی پایان
  • عبدالله عاصی
  • نکته خوبی بود 
    پاسخ:
    ممنون
    منم.
    راستی...به شدت ناراضی ام از این جابجاییت..آپدیت هات رو بهم خبر نمیده دیگه:(
    پاسخ:
    :)))
    خیلی هم خوبه تا تو باشی این قدر متکی به تکنولوژی نباشی
    چقدر زیبا بد متنش..عالیی...و چقدر همه تنهاییم!
    پاسخ:
    تنهایی دلگیر و دلچسبی است اما

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی