دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

آرزوی مامانم

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ب.ظ

نشستیم با مامانم داریم تلویزیون می بینیم 

مامانم می گه می دونی مهم ترین آرزویم چیه ؟

می گم آدم شدن ما سه تا؟

می گه نه بابا اونو که نا امید شدم 

می گم ازدواج کردنمون و بچه هامون؟

می گه نه بابا اونم همه اش زحمت هایش واسه منه 

می گم پس چی؟

می گه دلم می خواهد زنده باشم و سقوط اسرائیل و آل سعود و خودم با چشم ببینم.

چنین مامانی داریم ما:|


  • عارفه هستم

نظرات  (۱)

ایول بابا :قلب

پاسخ:
:دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی