داستان بیست سال اول و لبو
از بچگی هر موقع یکی بهم می گفت چیزی هم هست که تو دوست نداشته باشی؟ یه جمله مسخره بود که می گفتم شیر، شلغم، لبو
البته چیز های دیگه بود اما بارز هایش اینا بود مثلا شیرین پلو و فلفل دلمه ای هم دوست ندارم. یا اشکنه که یه بار تو رو در وایسی مجبور به خوردنش شدم و داشتم بالا می آوردم.
چند روز پیش دختر خاله ام اصرار اصرار که لبو بخورم. لیمو و نمک ریخت روش و یه تیکه به زور چپوند تو حلقم راستش خیلی خوشمزه بود اصلا هم بد مزه نبود و من یادم نمی آید چرا دوست نداشتم این همه سال؟ و یه بار که بابام به زور می خواست ماست و لبو بهم بده در رفتم و باهاش قهر کردم؟
امروز که مامانم لبو درست کرده بود و من با شوق برای خودم روش لیمو می چکوندم مامانم گفت قدیمی ها می گفتن هر بیست سال که بگذره ذائقه آدم عوض می شود بی خود نمی گفتن معلومه بیست و رد کردی.
هیچی دیگه کوفتم شد اصلا .
- ۹۵/۰۹/۱۲