دست نوشته های یک نیمچه روزنامه نگار

رسالت من نوشتن است

نوشتن هم اعتیاد آور است. از همون زمانی که با شوق و ذوق یاد گرفتم اسم خودم و دیگران رو بنویسم شروع شد. و تا سر کلاس های انشا که جزو ملالت بار ترین کلاس برای بعضی ها بود ادامه پیدا کرد اما من همیشه داوطلب خواندن داستان ها و نوشته هایم بودم. تا بعدتر که وبلاگ باز کردم و تا همین الان که کارم و رشته ام نوشتن است.

یه ایده ی سخت و طولانی تو ذهنمه که  با هدف گذاری هایی که من کردم نمی دونم بتونم بدون اسیب رسوندن به هدف هایم برنامه ام رو خالی کنم و برایش جا باز کنم یا نه اما الحق ایده ی خوبیه

نمی خواهم احساسی تصمیم بگیرم

باید حسابی فکر کنم چون وقت یکی دیگه رو هم می گیرم

پروژه ی طولانی است واقعا اما اگه درست شود چی می شود

  • عارفه هستم
امروز حالم خیلی میزون نبود مامانم به زور بلندمون کرد و با خاله ام اینا که تو یه ساختمون هستیم رفتیم بالا پشت بوم و کلی برف بازی کردیم. حسابی سرحال شدم کلی عکس های توپ هم گرفتم.
بخشی از خوشیم رو باهاتون تقسیم می کنم
کلی عکس های خوب دیگه هم هست که چون چهره هامون معلومه نمی تونم بگذارم:)

+ باید بودین و می دیدین چطور مامانم و خاله ام برف بازی می کردن  برف بازی امروز سی سال جوونشون کرد


  • عارفه هستم

می دونی چیه عمیقا فکر می کنم هر کسی که تو، در زندگی اش هستی بسته به پرنگ بودن حضورت در زندگی آدم ها، آن ها خوش بخت تر می شوند. و من خیلی خیلی خوش بختم که تو رفیق ترینمی. خیلی خوش بختم که از وقتی چشم باز کردم تو بالاسرم بودی تا همین الان. تو خاص ترین و فوق العاده ترین دختری هستی می شناسم و دوست نداشتنت محاله.

این روز ها سر هردومون شلوغه دختر دایی جانم و تقصیر هیچ کدوممون هم نیست. کمتر از قبل پیشمی و این دست غم انگیزه روزگاره  اما همین که تو خلوت شبانه ام یادت می کنم، یاد خاطراتمون، یاد خنده هامون و یاد رفاقتمون باور کن همین هم حالم رو خوب می کنه. همین که وقتی می خواهد دلم بگیره به خودم می گم مگه چند نفر تو دنیا وجود دارن که دوستی مثل تو داشته باشند برایم کافیه که من رو خوشبخت ترین دختر دنیا کنه.

می دونی سحر یکی دیگه از خوشبختی های بودنت اینه من خیلی بیشتر از خودت از موفقیت هایت لذت می برم. بیشتر از تو ذوق می کنم وقتی پلاک دکتر داروساز رو مانتو ات می بینم. بیشتر از دایی جون بهت می بالم و همه جا این رو با افتخار می گم. بیشتر از مامانت برای آینده ات خیال بافی می کنم و برای روز ارائه تزت نقشه می کشم.

و این یک موهبت فوق العاده است که تو در لذت موفقیت یکی دیگر هم شریک باشی.

راستی بهانه ی این نوشته اومدن ماه آذر است.

می بینی امسال چه قدر باشکوه آذر شروع شده است؟

به با شکوهی تو.



+ دو هفته است ندیدمت دلم برات تنگ شده خب :(





  • عارفه هستم

دلتنگی بی پایان من




+ خیلی حس تنهایی می کنم.


++ روز و شب اندوه مکن بار من

  • عارفه هستم

اگر دختر بچه یا پسر بچه دستفروشی دیدین به جای خرید ازش که مجبور پولش رو به صاحب کارش یا والدش بده و برای خود اون بچه ی طفل معصوم سودی نداره به خوراکی های خوشمزه مهمونش کنید بیشتر از اون برق نگاهش حال خودتون رو خوب می کنه

  • عارفه هستم

فکر می کردم هر چه قدر بزرگ تر شوم تنش های معمولی که با مامانم دارم کمتر می شوم. اما فعلا این چندماهه که دیگه سرکار نمی روم و بیشتر از قبل تو خانه ام فهمیدم این شکلی نیست. 

یعنی به این نتیجه رسیدم درحالتی موفق ترین رابطه رو با مامانم خواهم داشت که میزان خونه موندنم به حداقل کاهش پیدا کنه. 

نمی دونم چرا این طوری شده این چند هفته تقریبا هر روز سر چیزهای کوچیک و مسخره  دعوامون می شود و صداش می رود بالا و البته دروغ چرا متعاقبا منم صبوری نمی کنم و منم صدام می رود بالا بعد هم می گه صدات و ننداز تو سرت و منم می گم خودت داد زدی اول و آخرشم هرکی می رود یه سمتی فرداش درحالی که هنوز قبلی ها حل نشده دوباره این اتفاق می افته. 

مثلا همین چند دقیقه پیش فکر می کنید سر چه موضوعی همین روند تکرار شد؟

شب دختر خاله و پسرخاله ام می این خونه اشون با وجود کلی کار گفتم شام و کلا من درست می کنم یه لازانیا می گذارم با کیک مرغ شما برو به بقیه کارهایت برس. لیست چیزهایی که می خواهم و دادم بخره و خودش هم گفت اتفاقا گوشت چرخ کرده داریم. رفت خرید کرد اومد با هم دیگه جا دادیم بعد می گم گوشت چرخ کرده کجاست یه ذره مایه ماکارونی که دیشب ماکارونی درست کرده می ده می گه پیتزا درست کن نصفش از این گوشت بزن نصفش اون دوتا تیکه مرغی که برای کیک مرغ گذاشتی بیرون پیتزا مرغ درست کن:| می گم بیس کیک مرغ مرغه مرغ براش کم می اید اذیت نکن بگذار من خودم کارم و بکنم می گه نه خب این مایه ماکارونی باید تموم شود دوباره یکی من گفتم یکی مامانم اخر هم گفتم وقتی قرار من اشپزی کنم تو کار من دخالت نکن بسپر به من بعد هم گفت اصلا لازم نکرده کمک کنی. باز دوتا من گفتم دوتا اون و اومدم تو اتاق :| یعنی واقعا ما سر چنین موضوعی دعوامون شد؟ 

الانم دلم می سوزه کمر درد داره اذیت می شود خودش همه کار ها رو کنه اما غرورم نمی گذاره برم کمکش.


  • عارفه هستم


نشستم سر درسم و دارم تحلیل محتوای سه تا از روزنامه ها رو می کنم که شنبه باید ارائه بدهم

نمی دونم چرا اصلا نمی تونم پشینم سر درسم . این هفته دو روز به خاطر آلودگی هوا دانشگاه نرفتم ولی کار مفیدی هم نکردم. کلا نمی تونم بشینم سر درسم یه خرررروار هم کار دارم. شما ها چطوری درس می خوانید من فقط تو کتابخونه می تونم یه کمی بهتر درس بخوانم اونم تازه نه مثل سابق

پیشنهادی ندارین؟

  • عارفه هستم

امروزی که گذشت روز کتاب و کتابخوانی بود. خیلی متأسفم که بگم به نسبت قبل کمتر کتاب می خوانم و این خیلی بده است. و متأسف ترم که اعلام کنم هنوز کلی کتابی های خوب و مهم وجود داره که من نخواندم.

امروز به مناسبت این روز نگاهی به کتابخانه ام انداختم تا ببینم چی خواندم و کدوم هایش رو یادمه تا بهتون معرفی کنم و این که سعی می کنم برای همه سلیقه ها پیشنهاد داشته باشم.

در آخر بسی خوشحال می شوم شما هم کتاب های خوب بهم معرفی کنید!


کتاب برای نوجوان ها

وقتی نوجوان بودم با دختر دایی از خودم دو سال بزرگ تر کتاب می خریدیم و بهم می دادیم تا بخوانیم و در موردش حرف می زدیم. مجموعه بچه های بدشانس یکی از جذاب ترین کتاب هایی بود که می خواندم و هنوز هم که نگاهم بهش خورد باید بگم بسیار جذابه!


رمان های عاشقانه

من مثل خیلی از روشنفکر ها نیستم که بگم از اول کتاب های فاخر می خواندم من هم دوره ای از راهنمایی و اوایل دبیرستان رمان های عاشقانه به اصطلاح زرد می خواندم و اتفاقا باید بگم خیلی کار خوبی می کردم. چون بعد از خواندن چندین جلد از این کتاب ها متوجه تفاوت عمده اش با آثار و کتب خوب و فخیم شدم و برای من راهی به سمت خواندن کتاب های خیلی خوب شد.

اما فراموش نکنیم که همین کتاب ها خیلی ها رو اهل مطالعه کردن و بعضی ها واقعا این سبک کتاب رو می پسندن و اشکالی هم نداره.

از بین کتاب هایی که خواندم همخونه یکی از خوب ها بوده که یحتمل همه آن را خوانده اند. به غیر از آن سجاده و صلیب و کلا کار های هما پور اصفهانی می دانم خوب است.


کتاب دفاع مقدس و انقلاب

سعی می کنم بیشتر کتاب های کمتر معروف و مطرح رو معرفی کنم که البته خوشم اومده و قابل پیشنهاد است. در این بین اگر به روایتگری خاطرات علاقه مند هستید می توانید کتاب بابانظر یا آن بیست و سه نفر را بخوانید. اگر کتاب متفاوتی با تم مذهبی دلتون می خواهد بخوانید رمان لبخند مسیح رو بسیار پیشنهاد می کنم. کتاب خوب در مرود انقلاب هم شاه بی شین خوب است. عالی نیست اما خوبه!


کتاب تاریخی

هرچه قدر نمی دونم چرا ملت از تاریخ خیلی خوششون نمی آید کتاب های با تم تاریخی طرفدار داره. اگه از این مدل کتاب ها بدتون نمی آید تازه می خواهید شروعش کنید باید قطعا مهم ترین آن ها را بخوانید که کلوپاترا و سینوهه می شود. اما بعد از آن می توانم نفرتاری و طهران قدیم رو پیشنهاد بدهم.


کتاب شعر

سه گانه فاصل نظری

خانمی که شما باشید حامد عسگری

یک سرنوشت سه حرفی نجمه زارع


کتاب ایرانی


روی ماه خدا را ببوس مصطفی مستور

حسد مسعود کیمیایی

شما که غریبه نیستید هوشنگ مرادی کرمانی

طوفان دیگری در راه است سید مهدی شجاعی

چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد

سال های بلوا عباس معروفی

چشم هایش بزرگ علوی

کتاب خوب باز هم خواندم اما یاید نمی آید اگر یادم اومد اضافه خواهم کرد:)


کتاب خارجی

مرشد و مارگاریتا جزو آن دسته از کتاب هایی که یا خیلی خوشتون می آید یا حالتون بهم می خوره. خب من جزو دسته اول بودم و در حین خواندن کتاب دائما به مفهوم پشت پرده کتاب و مفاهیمی که نویسنده با زیرکی تمام در زمان کمونیست ها می خواسته برسونه فکر می کردم این کتاب رئالیسم جادویی است و حتی اگر خوشتون هم نیاید اقرار خواهید کرد قلم نویسنده فوق العاده است.

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد از اوریانافالاچی( الگوی من :) البته بسیار آنتی اسلام بوده و در این زمینه ها قبولش ندارم اما این که زنی می توانه به چنین جایگاهی در نویسندگی و روزنامه نگاری برسه و بسیار هم کار بلد بوده ازش خوشم می آید) کتاب جنگ و دیگر هیچش رو شروع نکردم هنوز بخوانم اگه خوب بود بهتون پیشنهاد می دهم.

کتابی که حتما حتما حتما بخوانید بادبادک باز است. اگر تحریکتون می کنه به خواندن بگم که این کتاب رو نیکی کریمی هم خوانده و کلی تعریف کرده است. این رمان فوق العاده ذهنیت شما رو نسبت به افغانستان و افغان ها تغییر می دهد و واقع نگری جایگزین می کند. اگر از این کتاب خوشتون اومد می توانید هزاران خورشید تابان و کوه چنین طنین انداخت از همین نویسنده یعنی خالد حسینی رو بخوانید.

ویکتوریا کنوت هامسون

آدمکش کور ماگارد اتود





  • عارفه هستم



بوی بهشت می دهه واقعا تازه چهل روزه که زمینی شده

تو بغلم خوابید و من عشق کردم


+ دانیال پسر پسرخاله ام:)

  • عارفه هستم

از این به بعد قرار جمعه هامون باشه داستان خوانی کنار هم . به یاد اون قدیم ها که روزهای سرد پاییزی جمعه ها خانواده ها دور هم جمع می شدند و زیر کرسی برای هم قصه می گفتن.

اگر دوست داشتید شما هم فایل صوتی اتون رو برایم بفرستید.



داستان اول: زلزله

از کتاب لبخندهای کشمشی یک خانواده خوشبخت

نویسنهد حسن فرهادی

دریافت
حجم: 4.96 مگابایت
توضیحات: داستان خوانی دور همی/1

  • عارفه هستم